يك شبي مجنون نمازش را شكست بي وضودر كوچه ي ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش كرده بود فارغ ازجام الستش كرده بود
گفت يارب از چه خوارم كرده اي برصليب عشق دارم كرده اي
خسته ام زين عشق مجنونم مكن من كه مجنونم تومجنونم مكن
مرداين بازيچه ديگرنيستم اين تو وليلاي تو من نيستم
گفت اي ديوانه ليلايت منم دررگت پنهان وپيدايت منم
سالها باجورليلا ساختي من كنارت بودم ونشناختي
:: بازدید از این مطلب : 578
|
امتیاز مطلب : 243
|
تعداد امتیازدهندگان : 54
|
مجموع امتیاز : 54